تاریکی نمی گذارد تو مشق بنویسی، نمیگذارد تو راه بروی، حتی نمیگذارد تو ببینی، چه برسد بگذارد تو عاشق بشوی، و یا کوچ کنی، تاریکی تو را عقیم میخواهد، از نوشتنت میهراسد، از شکفتنت هراس دارد، میدانم تو در تاریکی نمیبینی پنجره را، اما صدای چکاوکی که پشت آن پنجره غبارآلود، برای دیدنت بالبال میزند، میشنوی، نترس به سمتش برو، بویش را که شنیدی ردش را بزن، تو به نور رسیدی، پنجره باز شد، چکاوک خندید... مادرت: دخترم بیدار شو، نمازت...
#شب_نوشت_در_روز_نوشت
#نماز_نور_است.
https://eitaa.com/shabnevesht